کد مطلب:28477 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:100

گفتگوهای نماینده حاکم بصره با ناکثین












2161.أنساب الأشراف- به نقل از ابو مِخْنَف با سندهایش-: چون عایشه و همراهانش به بصره نزدیك شدند، عثمان بن حنیف، عمران بن حُصَین خُزاعی و ابو الأسود دُئلی را نزد آنان فرستاد و در نزدیكی حوضچه های ابو موسی[1] آنان را ملاقات كردند و به آنان گفتند: برای چه آمده اید؟

گفتند: در پی خونخواهی عثمان و به شورا گذاشتن حكومتیم.ما به خاطر شما، از تازیانه و عصای او (عثمان) به خشم آمدیم.چگونه از شمشیر كشیدن بر روی او خشمگین نشویم؟

آن دو به عایشه گفتند: خداوند به تو دستور داد در خانه ات بنشینی؛ زیرا تو در بند نكاح پیامبر خدا و همسر و حریم اویی.

عایشه به ابو الأسود گفت: گزارش سخنان تو درباره من، به گوش من رسیده است.

سپس عمران و ابو الأسود، نزد عثمان بن حنیف بازگشتند و ابو الأسود، چنین می گفت:

ای پسر حنیف! بر تو حمله شد.به پا خیز

و با آنان به زد و خورد پرداز و شكیبا باش.

و نقاب بر صورت، در برابر آنان بِایست و دامن بر كمر زن.

عثمان بن حنیف گفت: آری. به خداوند مكّه و مدینه سوگند كه چنین خواهم كرد![2].

2162.الجمل- به نقل از واقدی و أبو مِخْنَف، از یارانشان و مدائنی و ابن دأب از استادانشان با سندهایشان-: عایشه، طلحه و زبیر، وقتی از مكّه به سوی بصره حركت كردند، با همراهانشان از بنی امیّه و كارگزاران عثمان و دیگر قریشیان با شتاب آمدند تا به بصره رسیدند و در ناحیه حوضچه های ابو موسی اُتراق كردند.

خبر [ نزدیك شدن ناكثین] به عثمان بن حنیف رسید كه در آن روز، فرماندار بصره و جانشین امیرمؤمنان [ در بصره] بود. حُكَیم بن جَبَله كه نزد او حضور داشت، به وی گفت: چه خبری به تو رسیده است؟

عثمان بن حنیف گفت: باخبر شدم كه آنان (ناكثین) در ناحیه حوضچه های ابو موسی اردو زده اند.

حُكَیم گفت: اجازه بده به نزد آنان بروم.به راستی كه من پیرو امیر مؤمنانم.

عثمان گفت: صبر كن تا با آنان مكاتبه كنم.

حكیم گفت: إنّا للَّه! به خدا سوگند- ای عثمان- كه نابود گشتی!

عثمان از حُكَیم رو گرداند و به دنبال عمران بن حُصَین و ابو الأسود دُئلی فرستاد و به آن دو گفت كه آنان (ناكثین) وارد بصره شده اند و در كنار حوضچه های ابو موسی پیاده شده اند و از آن دو خواست تا نزد آنان بروند و درباره مقصدشان با آنان گفتگو كنند و آنان را از آشوب و فتنه، باز دارند.

آن دو، حركت كردند و نزد عایشه رفتند و به وی گفتند: ای اُمّ المؤمنین! انگیزه تو از این حركت چیست؟

عایشه گفت: به خاطر شما از تازیانه و عصای عثمان به خشم آمدم.حالْ بر كشتن عثمان، خشمگین نشوم؟

به وی گفتند: تو را با تازیانه و عصای عثمان، چه كار؟ تو بانویی ویژه پیامبر خدایی.خدا را به یاد تو می آوریم كه مبادا به واسطه تو خون ها ریخته شود.

عایشه گفت: آیا كسی با من خواهد جنگید؟

ابو الأسود به وی گفت: آری، به خدا سوگند، جنگی كه آسانش نیز سخت خواهد بود.

آن گاه از نزد عایشه بیرون آمدند و نزد زبیر رفتند و گفتند: ای ابو عبد اللَّه! تو را به خدا سوگند می دهیم كه مبادا به وسیله تو خون هایی ریخته شود!

زبیر به آنان گفت: از همان جا كه آمده اید، بازگردید. كار را بر ما تباه مسازید.

آنها از زبیر، ناامید شدند و نزد طلحه رفتند و گفتند: تو را به خدا سوگند می دهیم كه مبادا به واسطه تو خون هایی ریخته شود!

طلحه به آنان گفت: آیا علی بن ابی طالب، دوست می دارد اگر بر [ شهر] مدینه پیروز شد، حكومت از آنِ او باشد و فرمانی جز فرمان او اجرا نشود؟[3] به خدا سوگند كه او خود [ این را ] می داند. از همان جا كه آمده اید، بازگردید.

آنها از نزد او بازگشتند و به سوی عثمان بن حُنَیف رفتند و به وی گزارش دادند.

ابن ابی سبره از عیسی بن ابی عیسی از شعبی گزارش كرده است كه وقتی ابو الأسود دُئلی و عمران بر عایشه وارد شدند و به وی گفتند: «چه چیزی تو را به این شهر كشاند، با آن كه تو بانویی ویژه پیامبر خدایی و او به تو فرمان داد در خانه ات بنشینی؟»، عایشه گفت: به خاطر شما از تازیانه و عصا به خشم آمدم.چگونه به خاطر عثمان از شمشیر [ فرود آمده بر او] خشمگین نشوم؟

آن دو به وی گفتند: تو را به خدا سوگند می دهیم كه مبادا به وسیله تو خون هایی ریخته شود و مردم را بر یكدیگر بشورانی!

عایشه به آنان گفت: من آمده ام تا میان مردم، صلح [ و آرامش ] برقرار كنم.

عایشه سپس به عمران بن حصین گفت: آیا تو از زبان من برای عثمان بن حنیف، خبری می بری؟

گفت: جز خیر و خوبی، چیزی از طرف تو برای او نمی برم.

ابو الأسود بدو گفت: من حرف تو را به او می رسانم. هرچه می خواهی، بگو. عایشه گفت: به عثمان بن حنیف بگو: ای آزاد شده ابن ابی عامر! به من خبر رسیده كه قصد داری با من روبه رو شوی و پیكار كنی!

ابو الأسود به وی گفت: آری، به خدا سوگند كه پیكار خواهد كرد.

عایشه گفت: و نیز تو، ای دئلی؟! از تو هم خبرهایی به من می رسد. برخیز و از پیش من برو.

آن دو تن از نزد عایشه، به سوی طلحه رفتند و به او گفتند: ای ابو محمّد! آیا مردم بر بیعت پسرعموی پیامبر خدا كه خداوندْ او را فضیلت های چنین و چنانِ بسیاری بخشیده، اجتماع نكردند؟ و شروع كردند به برشمردن مناقب، فضایل و حقوق امیرمؤمنان.

طلحه از علی علیه السلام عیبجویی كرد و به وی دشنام داد و از او بدگویی نمود و گفت: به راستی كه كسی مانند او نیست. به خدا سوگند، عاقبت كارش را خواهد دید.

آن دو از نزد طلحه خارج شدند و با هم می گفتند: این مردِ پست، به خشم آمد.

سپس بر زبیر وارد شدند و با او سخن هایی را كه با طلحه گفته بودند، گفتند.

او نیز از علی علیه السلام عیبجویی كرد و به وی دشنام داد و به جمعیتی كه در حضورش بودند، گفت: صبحگاهان بر آنان یورش برید، پیش از آن كه آنان، شامگاهان بر شما یورش آورند.

آن دو از نزد او هم بیرون رفتند و نزد عثمان بن حنیف بازگشتند و جریان را به وی گزارش دادند. آن گاه، عثمان به مردم، اجازه پیكار داد.[4].

2163.شرح نهج البلاغة- به نقل از ابو مخنف-: عثمان بن حنیف، فرستاده ای نزد ابو الأسود دئلی و عمران بن حصین خزاعی فرستاد و به آنان دستور داد كه حركت كنند و از گروه [ ناكثین] برایش خبر آورند و این كه [ بفهمند] چه چیزی آنان را بر این امر وا داشته است. آن دو به راه افتادند تا به حوضچه های ابو موسی رسیدند كه لشكرگاه ناكثین، آن جا بود.

آن دو بر عایشه وارد شدند.از او خُرده گرفتند، او را موعظه كردند و به او تذكّر دادند و او را به خداوند، سوگند دادند.

عایشه به آنان گفت: با طلحه و زبیر، ملاقات كنید.

آن دو از پیش او برخاستند و با زبیر ملاقات كردند و با او سخن گفتند.زبیر به آنان گفت: ما برای خونخواهی عثمان آمده ایم و از مردم می خواهیم كه مسئله خلافت را به شورا وا گذارند تا مردم برای خود [ خلیفه ای] برگزینند.

آن دو به زبیر گفتند: عثمان در بصره كشته نشده است كه اكنون تا خونخواهی اش در آن جا باشد! تو خود می دانی كه قاتلان عثمان، چه كسانی اند و كجا هستند. به راستی كه تو و رفیقت (طلحه) و عایشه، سرسخت ترینِ مردم علیه عثمان بودید و بیشتر از دیگران بر ریختن خون عثمان، تشویق می كردید. پس باید از خودتان انتقام بگیرید! و امّا در مورد بازگشت مسئله خلافت به شورا، این دیگر چرا؟ شما كه خودتان با علی علیه السلام از روی رغبت و بدون اكراه بیعت كردید. تو، ای ابو عبد اللَّه (زبیر)! از آن روز كه به حمایت از علی برخاستی، زمان زیادی نگذشته است.در روزی كه پیامبر خدا از دنیا رفت، تو خود، قبضه شمشیر به دست گرفتی و می گفتی: كسی سزاوارتر از علی برای خلافت و شایسته تر از او نیست و از بیعت با ابو بكر، سر باز زدی. آن رفتار كجا و این سخن كجا؟!

زبیر گفت: نزد طلحه بروید و با او دیدار كنید.

آن دو برخاستند و به سوی طلحه رفتند. او را تندخو، ستیزه جو و مصمّم در به پا كردن فتنه و شعله ور ساختن آتش جنگ یافتند. از این رو، نزد عثمان بن حنیف بازگشتند و به وی گزارش دادند و ابو الأسود بدو گفت:

ای پسر حنیف! بر تو حمله شد.به پاخیز

و با آنان بجنگ و شكیبا باش.

و نقاب بر صورت، در برابر آنان بِایست و دامن بر كمر زن.

عثمان بن حنیف گفت: آری. سوگند به دو حرم (مكّه و مدینه) كه چنین خواهم كرد![5].

2164.الإمامة والسیاسة: آورده اند كه چون طلحه و زبیر وارد بصره شدند، عثمان بن حنیف گفت: پیام خود را با دو مرد، نزد آنان می فرستیم. آن گاه عمران بن حُصَین (صحابی پیامبرصلی الله علیه وآله) و ابو الأسود دُئلی را فراخواند و آنان را به سوی طلحه و زبیر فرستاد.آن دو نزد آنان رفتند و بانگ برآوردند: ای طلحه! طلحه به آن دو پاسخ داد.

ابو الأسود دئلی شروع به سخن گفتن كرد و گفت: ای ابو محمّد! به راستی كه شما عثمان را كشتید، بدون آن كه در كشتن او با ما [ صحابیانِ بیرون از مدینه ]مشورت كنید و با علی علیه السلام بیعت كردید، بدون آن كه در آن نیز مشورت كنید. ما نه به خاطر كشته شدن عثمان به خشم آمدیم و نه هنگامی كه با علی علیه السلام بیعت شد، بر او خشم گرفتیم. پس از آن، برای شما دگرگونی پیش آمد [ و تصمیمتان تغییر كرد] و تصمیم به خلع علی علیه السلام از خلافت گرفتید؛ ولی ما بر همان تصمیم اوّل، ثابت قدم هستیم.پس بر شماست كه خود را از آنچه در آن افكندید، بیرون كشید.

سپس عمران به سخن آمد و گفت: ای طلحه! به راستی كه شما عثمان را كشتید و ما برایش به خشم نیامدیم تا وقتی كه شما به خشم نیامدید. سپس با علی علیه السلام بیعت كردید و ما هم با همان كه شما بیعت كردید، بیعت كردیم. حال اگر كشته شدن عثمان به حق بود، حركت [ امروز] شما برای چیست؟ و اگر خطا بود، بهره شما از آن فزون تر و سهم شما در آن بیشتر است.

طلحه گفت: ای شما دو مرد! به راستی كه رئیس شما معتقد نیست كه در حكومت، با او شریكی هست و ما با چنین وضعی (كه ما را شریك نكند)، با او بیعت نكردیم. به خدا سوگند كه خونش ریخته خواهد شد!

ابو الأسود گفت: ای عمران! این مرد به صراحتْ اعلام كرد كه تنها برای حكومت به خشم آمده است.

آن گاه نزد زبیر آمدند و گفتند: ای ابو عبد اللَّه! ما نزد طلحه رفتیم.

زبیر گفت: طلحه و من، مانند یك روح هستیم در دو پیكر. به خدا سوگند- ای شما دو مرد!- از ما درباره عثمان، لغزش هایی سر زد كه در آن، نیاز به پوزش داریم و اگر این حوادث را پیش بینی می كردیم، به یاری عثمان می رفتیم.[6].









    1. منظور، حوضچه هایی است كه ابو موسی آنها را در كنار جاده بصره به مكّه حفر كرد (معجم البلدان: 275/2).
    2. أنساب الأشراف: 24/3.نیز، ر.ك: بلاغات النساء: 17، المعیار والموازنة: 57.
    3. ظاهراً منظور طلحه از این پرسش آن است كه اگر علی بن ابی طالب علیه السلام چنین خواسته ای دارد، همین برای جنگیدن با او كافی است.(م)
    4. الجمل: 273.نیز، ر.ك: تاریخ الطبری:462/4-466، الكامل فی التاریخ: 316/2.
    5. شرح نهج البلاغة: 313/9.
    6. الإمامة والسیاسة: 83/1.